یه روز عشق و دیونگی و کوری با هم قایم موشک بازی میکردن
دیوونگی چشم میبنده عشق و کوری میرن لای بوته های گل رز قایم میشن
دیوونگی عشق و لای بوته میبینه میگه عشق دیدمت سوختی
عشق وقتی میخواست بیاد بیرون چشمش میخوره به تیغ های گل رز و زخمی میشه
از اون روز به بعد دیوونگی و کوری قول میدن تا آخر پیش عشق بمونن.
نظرات شما عزیزان:
|